به رنگ مهربانی



با تیر و کمان کودکی ام
در کوچه باغ های قدیمی
در انبوه درختان باران خورده
سینه ی گنجشکی را نشانه گرفته بودم
که عاشق تو شدم
گنجشک به شانه ام نشست
و من
شکارچی ماهری شدم
از آن پس
هرگز به شکار پرنده ای نرفتم
هر وقت دلتنگم آواز می خوانم
پرنده می آید
پرنده می نشیند
پرنده را می بویم
پرنده را می بوسم
پرنده را رها می کنم
و چون شکار دیگری می شود
کودکی ام را می بینم
در انبوه درختان باران خورده
با بوی کاهگل
و آواز پرنده
به خود می پیچد و گریه می کند
های آواز
چقدر تو را
دوست دارم

از مجموعه عاشقانه های ابری محمد ابراهیم جعفری 


تبلیغات

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید فروش تن ماهی کفتر کاکل به سر آخرین اخبار khabarzardme شعر دردسر چت|چت دردسر|چت روم دردسر سپتیک تانک پلی اتیلن | قیمت سپتیک پلی اتیلنی مجله علمی دانشجویی بیان فروشگاه اینترنتی سبزگستر رمز ارزها